محل تبلیغات شما

داستان تلخ

پولیس یکی از حوزه ها، زن جوانی را که به شدت به مواد مخدر اعتیاد داشت، در کنار سرک در حالی که سردرگم

می ‌چرخید و نمی دانست در کجا است و چی می گوید، بازداشت کرد. صحبت‌های این زن ۲۵ ساله که با وضعیت فلاکت بار دستگیر شده بود،‌ سوژۀ داستان این شماره ای ما شد. این دختر زیبا روی با صورت خیلی زیبا، درست مثل ماه، ولی سیه و کثیف، زن معتادی بود که مواد مخدر، او را از پاکی و زیبایی به تن فروشی و گشت و گذار در کنار سرک ها کشانده بود. ما از بدبختی های مروارید می نویسیم که چسان دختری با زیبایی و ذکاوت، فریب حرف های دروغین جوانی را خورد و در منجلاب سیاه روزی، غرق گردید.

ده سال قبل زمانی که وی 16 سال داشت و با علاقه مندی زیاد به سوی مکتب روان بود در مسیر خانه الی مکتب، هارون، جوانی 25 ساله با او آشنا شد و بعد ازچند روز دید و باز دید، عشق کاذب این دو شدت پیدا کرد و سرانجام، این مرد فریبکار به خواستگاری این دختر معصوم اقدام کرد و با وجود ممانعت های پدر و مادر مروارید، این وصلت صورت گرفت.

مروارید در حالیکه هق هق گریه می کند، می گوید:" من با تهدید خودکشی و آبروریزی، پدر و مادرم را راضی کردم که موافقت کنند. آن‌ها هم موافقت کردند، اما پدرم گفت: برو با هارون زندگی کن،‌ ولی تو دیگر دخترم نیستی."

آری، مروارید بدبخت که اسیر صحبت های شیرین هارون شده بود، می افزاید: هارون بسیار جذاب و خوش صحبت بود و مرا با حرف هایش فریب داد و گفت:"من برایش زیباترین عروس دنیا هستم".

مروارید با هزار امید و آرزو که هر دختر جوان در دل می پروراند، راهی خانۀ بخت شد، ولی حیف که هارون و تمام اعضای خانواده اش معتاد مواد مخدر بودند و این همه بدبختی را مروارید به خاطر ازدواجش با پسر این خانواده ای معتاد متحمل گردید.

این دختر فریب خورده از شب عروسی‌اش به بعد دیگر پدر و مادرش را ندید،‌ حتی آنان پس از چند ماه خانۀ خودشان را فروختند و به شهر دیگری رفتند.

مروارید گفت:" من بعد از گذشت یک سال متوجه شدم که تمام فامیل به خاطر کاری که من با آنان کردم، مرا طرد کرده‌اند. شوهر و فامیل شوهر مروارید از راه خرید و فروش مواد مخدر، کسب درآمد می‌کردند،‌ حتی خواهر ۴ ساله هارون هم به مواد مخدر اعتیاد داشت و در هنگام استفاده مواد مخدر در کنار  پدر و مادرش می‌نشست."

وضعیت مروارید که روز تا روز در این خانواده بدتر می شد مخصوصاُ زمانی که شوهرش به خاطر خساره ای که در تجارت مواد مخدر متقبل شده بود، خانه ای پدر را فروخت و آنان در خانه های کرایی که از یک یا دو ماه زیاد در خانه ای گذاره ای شان نمی شد، نالان و سرگردان می شدند.

مروراید با گلوی گرفته می گوید:"روز ها در خانه نان و طعام پیدا نمی شد و هر کس برای خودش کار خرید و فروش مواد مخدر را می کرد و لقمه نانی به دست می آورد."

‌مروارید در یکی از همان روز‌های که از شدت غم و غصه به فغان آمده و به شدت سرش را درد گرفته بود با پیشنهاد خسرش برای رهایی از درد، تریاک را تجربه کرد و این اعتیادش به تریاک روز تا روز بیشتر ‌شد حتی بسیاری اوقات بی‌دلیل هم تریاک می‌کشید و بعد از گذشت دو سال از مصرف تریاک با تشویق خواهر شوهرش به استفاده هیرویین رو آورد.

مروارید می افزاید:" یک سال نشده بود که هیرویین، بدنم را پژمرده کرد و‌ چهره‌ام مانند مریضان چند ساله شد. این زهر کشنده رفته رفته مرا به باتلاق نابودی کشاند ‌حتی خودم هم از بوی بد بدنم بیزار شده بودم، ولی چاره‌ای نداشتم، اگر مواد مصرف نمی‌کردم، تا دم مرگ می‌رفتم."

شوهرش بعد از مدتی که فهمید وی برای تهیه پودر هیرویین مجبور شده با فروشنده های مواد مخدر رابطۀ جنسی داشته باشم،‌ فقط برای این دختر مظلوم خندید و سرتکان داد:" هارون گفت، حال دگه به درد مه نمی خوری، برو از هر راهی که نان و پودر برایت پیدا می کنی، آزاد هستی."

من در این اواخر‌ شب و روز را با مردان بد اخلاق و هیرویین فروش سپری می کردم، ولی آنان هم مرا رها کردند.

من امروز می خواستم در گوشه‌ای از این شهر بزرگ بمیرم که توسط پولیس دستگیر شدم.

مروارید که تنش از درد می‌لرزید و صدایش شبیه به مرد‌های سالخورده شده بود،‌ زیر لب می گفت: این بود داستان زندگی من که از کجا به کجا رسیدم، ‌ای کاش اسیر یک عشق دروغین روی سرک نمی‌شدم و به حرف پدرم گوش می دادم. فهمیدم که تمام قصه های فریب دادن پسران را که می‌شنیدم و می‌خواندم، حقیقت داشته، مگر حالا بسیار ناوقت شده است.

محبوبه"فرید کریمی"

 

اضرار نگاه کردن به آفتاب گرفتگی

داستان مرد کهن سالی که فرزندان سنگدل داشت

داستان زندگی یک خانم نا امید

مواد ,مروارید ,روز ,مخدر ,های ,ای ,مواد مخدر ,این دختر ,کرد و ,پدر و ,در کنار

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها